ع - ح. صفايى
زبان و کارکرد فرهنگى ارتباطى
از زمانى که سخنان خدا و وحى به ميان آمده و قرآن، آخرين کتاب آسمانى بر صفحه گيتى«نزول اجلال» کرده، آدمى را متحير و شيفته خود ساخته است. آنان که بار ديگر در اين جهان به فرمان خدا و قرآن«قالوابلى» گفتند، پيوسته سعى داشتهاند که از«گلستان» قرآن«گلى» برچينند.
هر قوم و گروهى که قرآن را امام و پيشواى خود دانستند، به گونههاى مختلف از فرهنگ آن بهره جستند؛ از ميان آنها ادبيان و فارسى زبانان نيز از اين«مائده آسمانى» بهرهها جسته و وجود تشنه خود را سيراب نمودهاند و سفره بيان و کلام خود را مزين به«واژگان و مضامين» آن کرداند.
گروهى«تمثيلات» آن را بر گرفتند و برخى پارهاى از آيات را«تضمين» نظر و نثر خود کردند و بعضى از نور آيات«اقتباس» جستند و واژگان قرآن را سر مشق دفتر خود ساختند. عدهاى ديگر آياتى که به صورت«ضرب المثل» در ميان مردم رايج شده بود در نوشتارهاى خود به بند کشيدند و برخى به ترجمه و تفسير ادبى و عرفانى آيات پرداختند و گروهى محتواى آيات را به صورتى ماهرانه«تحليل و حل» کردند و بعضى با«تلميح» به داستانهاى قرآنى، بر شيرينى کلام خود افزودند و بازار ادب خود را رونق بيشترى دادند و در عين حال هر يک از آنان يک دل و يک صدا اعتراف کردند که«هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم» و خلاصه فرهنگ ملى خود را با فرهنگ قرآنى آميختند و«شهد» آيات را با«موم» گفتار و نوشتار خود«عجين» ساختند و جان خود را در چشمه سار کلام خدا شست و شو دادند. به هر حال اين تأثير پذيرى از قرآن و در پى آن احاديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار(عليهم السلام) از زمانى که کهنترين نسخههاى ادبى ما در دست است، پيشينهاى ديرينه دارد. به ويژه از قرن ششم هجرى قمرى به اين طرف اين أنس با قرآن بيشتر نمايان مى شود؛ يعنى در آثار نويسندگان و شاعران«سبک عراقى»؛ مانند: عطار، سنايى، خاقانى، مولانا، سعدى، حافظ و جز اينان. از آن زمان تا عصر حاضر به ويژه پس از انقلاب اين تأثير پذيرى نمايانتر شده است و مى شود.
ما در اين نوشتار با رعايت اختصار به امور زير مى پردازيم: آوردن نمونه هايى از«تأثير پذيرى از قرآن» همراه با چشم اندازى گذرا به زندگانى برخى از سرايندگان و نويسندگان ادب فارسى و تعريف اجمالى پارهاى از صنايع و آرآيْهاى ادبى؛ ذکر پارهاى از آيات قرآن که به صورت ضرب المثل در ميان فارسى زبانان راه يافته و همچنين واژگان فارسى راه يافته است.
صنايع يا آرايه هاى ادبى
در اين بخش آن دسته از آرايههاى ادبى را که در رابطه با تأثير پذيرى ادب فارسى از قرآن است به اختصار معرفى مى کنيم.(1)در ضمن براى پرهيز از درازنويسى مثالهاى هر کدام را در بخش بعدى همراه با معرفى شاعران و نويسندگان مى آوريم.
اشاره
اشاره در لغت: به معنى نمودن به دست و چشم و ابرو و جز آن است. و در اصطلاح: اين است که گوينده يا نويسنده در الفاظ اندک، معانى بسيار(بدون شرح و تفسير) بگنجاند و کلام او همراه با کنايه و رمز باشد و در عين اختصار براى شنونده محتواى بسيارى را بيان نمايد. در حقيقت بسيارى از آيات قرآن و همچنين احاديث معصومين(عليهم السلام )اين ويژگى را دارد که در عين ايجاز، حاوى نکتههاى فراوانى است ولى درک آن بدون تدبر و ممارست دست يافتنى نيست.
تلميح
تلميح در لغت:«سبک نگريستن» و«به گوشه چشم اشاره کردن» است و در اصطلاح: عبارت از اين است که نويسنده يا شاعر براى تأييد گفتار خود به آيه يا حديثى يا قصه و مثلى مشهور و معروف اشاره کند.
تضمين
تضمين در لغت: به معنى«گنجانيدن» است و در علم بديع عبارت است از: آوردن آيه، حديث، مصراع يا بيتى از شاعرى ديگر در اثناى کلام خود.
به عبارت ديگر: تضمين آن است که نويسنده، آيه و حديثى يا مصراع و بيتى يا دو بيت از شعر يا نوشته شاعران و نويسندگان پيشين يا معاصر خود مى آورد که اگر آن سخن مشهور نباشد نام او را در سخن خود ذکر مى کند.
حل يا تحليل
حل در لغت: به معناى«گشودن» و«از هم باز کردن» است، يک معناى حل که در قرآن بکار رفته به همين معناى لغوى است؛ يعنى«حل العقده» مانند آيه شريفه«واحلل عقدْ من لسانى»(طه، 20 . 27)(مفردات راغب - حل).
در اصطلاح ادبيان: گرفتن الفاظ آيهاى از قرآن کريم يا حديث از احاديث و يا شعرى از اشعار و يا مثلى از امثال در گفتار و نوشتار است، با خارج ساختن عبارت آن از وزن و صورت اصلىاشبه طور کامل يا ناقص.
اقتباس
اقتباس در لغت:«پاره آتش» يا«نور و فروغ گرفتن» است، اقتباس به اين معنا در سه جاى قرآن آمده.(2)
آيه 13 سوره حديد«انظرونا نقتبس من نورکم»؛
آيه 10 سوره نمل«لعلى آتيکم منها بقبس او اجد على النار هدى»؛
و آيه 7 سوره نمل«سآتيکم منها بخبر او آتيکم بشهاب و بس لعلکم تصطلون».
اقتباس در اصطلاح: آوردن آيهاى از قرآن يا حديث يا بيت معروفى است به نحوى که معلوم باشد قصد، اقتباس است نه سرقت و انتحال.
تفاوت اقتباس و تلميح
تفاوت اقتباس با تلميح در اين است که تلميح آن است که در اثناى کلام اشارهاى لطيف به آيه قرآن يا حديث و مثل ساير يا داستان و شعرى معروف مى شود ولى عين آن را نمىآورند؛ اما در اقتباس شرط است که عين عبارت مورد نظر يا قسمتى از آن را که حاکى و دليل بر تمام جمله اقتباس شده باشد بياورند.(3)
تمثيل
تمثيل در لغت: به معنى«همانند ساختن» است و در اصطلاح عبارت از تشبيه چيزى به چيزى يا شخصى به شخصى است تا از آن فايده معنوى حاصل شود؛ اما اصل مثل مأخوذ از مثال است و در تعريف آن گفتهاند: قولى ساير يا مشهور است که در آن حال چيز دوم را به چيز اول همانند سازند و اصل در آن تشبيه است. امروزه هر سخن نغز متداول در زبانها را که نکتهاى اخلاقى، فلسفى، دينى، سياسى، و ادبى در آن باشد مى توان آن را مثل گفت.(4)
به عبارت ديگر: تمثيل يا ارسال المثل، کلامى است که ضرب المثلى را در بر دارد و يا خود ضرب المثل است؛ ارزش يک مثل در جلب توجه شنونده و يا خواننده گاه بيشتر از چندين بيت يا چندين صفحه مقاله است.
تعبير به«ضرب المثل» در قرآن کريم در چند جا آمده از جمله، آيه 27 زمر و 58 روم که مى فرمايد:«و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من کل مثل»
و همينطور آيه 35 سوره نور و آيات 24 و 25 و 45 ابراهيم.
در اين نوشتار پارهاى از آيات که به صورت ضرب المثل در ميان فارسى زبانان رايج شده است در بخشى جداگانه مى آوريم؛ ولى«تمثيلات قرآنى» که بسيار است و بحث مفصلى دارد در اينجا متذکر نمىشويم؛ علاقهمندان مى توانند به کتاب هايى که در اين زمينه نوشته شده مراجعه کنند.(5)
قرآن و سخن سرايان
در اين بخش نمونه هايى از تأثيرى پذيرى از برخى سخن سرايان فارسى زبان را - به اختصار - گرد مى آوريم؛ لازم به ياد آورى است که اشعار و نمونه هايى را که مى آوريم گاه متأثر از«ثقلين» - قرآن و حديث - هر دو مى باشد؛ ولى متناسب با موضوع بحث فقط آيات قرآن را ياد آور مى شويم.
رودکى
ابو عبدالله جعفر بن محمد رودکى شاعر بزرگ آغاز قرن چهارم هجرى(متوفاى 329 ه.ق) است. دربارهاش نوشتهاند که وى نخستين بار به شعر فارسى ضابطه و قاعده معين داد و آن را در موضوعات گوناگون به کار برد. لذا نزد شاعران زمان خود و بعد از آن به«استاد شاعران» مشهور شد. وى نابينا بوده است که نابينايى او يا مادر زادى بوده و يا بعدها نابينا شده است. از بررسى اشعار بجا مانده او به روشنى بر مى آيد که وى با مفاهيم دينى و فرهنگ اسلامى آشنا بوده است. اينک چشم اندازى به اشعارش:
زمانه پندى آزاد وار داد مرا زمانه را چون نکو بنگرى همه پند است
به روز نيک کسان گفت تا تو غم نخورى بسا کسا که به روز تو آرزومند است
که گفتهاند: تلميحى است به آيه«عسى ان تکرهوا شيئاً و هو خير لکم»(بقره، 2 . 216)
نگارينا شنيدستم که گاه محنت و راحت سه پيراهن سلب بودست يوسف را به عمراندر
يکى از کيد شد پر خون دوم شد چاک از تهمت سوم يعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
که اين دو بيت اشاره دارد به سه آيهاى که در قرآن راجع به پيراهن حضرت يوسف عليهالسلام آمده است و هر کدام جريان و داستانى جداگانه دارد:
آيه 18 يوسف«و جأ و على قميصه بدم کذب»؛
آيه 25 يوسف«و استبقا الباب و قدت قميصه من دبر»؛
و آيه 93 يوسف«اذهبوا بقميصى هذا فألقوه على وجه ابى يأت بصيراً».
فردوسى
حکيم ابوالقاسم فردوسى توسى(متولد حدود 329 ه.ق، متوفاى 411 يا 416) يکى از بزرگترين حماسته سرايان جهان مى باشد که وى جزو و سرانيگدان«سبک خراسانى» است و«شاهنامه» اثر مشهور اوست.
نمونه هايى از تأثير پذيرى او:
بياراى خوان و بپيماى جام زتيمار گيتى مبر هيچ نام
اگر چرخ گردان کشد زين تو سر انجام خشت است بالين تو
دلت را به تيمار چندين مبند بس ايمن مشو بر سپهر بلند
که تلميح است به آياتى چون«کل نفس ذائقْ الموت»(آل عمران، 3 . 185) و آيه«کل من عليها فان»(الرحمن، 55 . 26) و آيه«اينما تکونوا يدر ککم الموت و لو کنتم فى بروج مشيدْ»(نسأ، 4 . 18)
بيا تا جهان را به بد نسپريم به کوشش همه دست نيکى بريم
نباشد همى نيک و بد پايدار همان به که نيکى بود يادگار
که آن گنج و دينار و کاخ بلند نخواهد بدن مر تو را سودمند
که تلميحى است به آياتى چون آيه 17 سوره رعد«فأما الزبد فيذهب جفأ و اما مما ينفع الناس فيمک فى الأرض...» و آيه 88 شعرأ«يوم لا ينفع مال و لا بنون» و آيه 34 توبه«و الذين يکنزون الذهب و الفضْ و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم».
ناصر خسرو
ناصر خسرو و قباديانى بلخى از شاعران بزرگ قرن پنجم است«متولد 394، متوفاى 481 ه.ق). وى نيز مانند بسيارى از شاعران بنام از قرآن کريم به صورتهاى گوناگون استفاده کرده است.
نمونه هاى از تأثير پذيرى او:
کرانايد گران امروز رفتن بر ره طاعت گران آيد مر آن کس را به روز حشر ميزان ها
اشاره دارد به آيه 18 اعراف«و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئک هم المفلحون» و آيات 6 تا 9 القارعه«فأما من ثقلت موازينه، فهو فى عيشْ راضيْ. و اما من خفت موازينه. فأمه هاويْ».
چون از آن روز بر نينديشى که بريده شود در او«انساب»
که اقتباس از آيه 101 مؤمنون است:«فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يستألون»
هو الأول هو الآخر هو الظاهر هو الباطن منزه مالک الملکى که بى پايان حشر دارد
اقتباس از آيه 3 حديد«هو الأول و الآخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شئ عليم» و آيه 26 آل عمران«قل اللهم مالک الملک تؤتى الملک من تشأ...».
بر آنچه دارى در دست شاد مانه مباش وز آنچه از کف تو رفت از آن دريغ مخور
اشاره و تلميح به آيه 23 حديد دارد«لکيلا تأسوا على مافاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم».
سنايى عزنوى
ابوالمجد مجدود بن آدم، شاعر و عارف فارسى زبان سده ششم هجرى نيز از جمله کسانى است که تأثير پذيرى لفظى و معنوى زيادى از قرآن و حديث در آثار او ديده مى شود. از جمله:
هر چه دارى براى حق بگذار کز گدايان ظريفتر ايثار
سيد و سر فراز آل عبا يافت تشريف سوره«هل اتى»
ز آن سه قرص جوين بى مقدار يافت در پيش حق چنين بازار
که«حل» يا«تحليل» از سوره«انسان» يا«هل اتى» است که مفسران شيعه و سنى همه معتقدند در شأن حضرت على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) که در آيه 8 همين سوره مى فرمايد:« و يطمعون الطعام على حبه مسکيناً و يتيماً و اسيراً».
آن دلبر عيار اگر يار منستى کوس«لمن الملک» زدن کار منستى
گويند که جز هيچکسان را نخرد يار من هيچ کسم کاش خريدار منستى
که اقتباس از آيه«لمن الملک اليوم الله الواحد القهار»(غافر، 40 . 16)؛ در ضمن«لمن الملک زدن» کنايه از مفاخره کردن و دعوت به مبازره است.
خاقانى
افض الدين خاقانى شروانى شاعر نامدار ايرانى قرن ششم هجرى که وفات وى را سال 595 هجرى نوشتهاند.
عروسى عافيت آنگه قبول کرد مرا که عمر بيش بها دادمش به شير بها
مرا به منزل«الاالذين» فرود آور فرو گشاى زمن طمطراق«الشعرا»
که اقتباس از آيه 224 تا 227 شعرأ است:«و الشعرأ يتبعهم الغاوون. المتر انهم فى کل واد يهيمون. و انهم يقولون ما لا يفعلون. الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و ذکروا الله کثيراً...»
خاقانيا به سائل اگر يک درم دهى خواهى جزاى آن دو بهشت از خداى خويش
پس نام آن کرم نهى اى خواجه بر منه نام کرم به داده روى و رياى خويش
بر داده تو نام کرم کى بود سزا تا داده را بهشتشناسى سزاى خويش
اشاره دارد به آياتى چون آيه 264 بقره«يا ايها الذين امنوا لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذى» و آيه 262 بقره«الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله ثم لا يتبعون ما أنفقوا مناً و لا اذى...» و آيه 6 مدثر«و لا تمنن تستکثر».
مولانا
مولانا جلال الدين محمد بلخى رومى(متولد 604، متوفاى 672 ه.ق) از شاعران بنام قرن هفتم است. گاه او را مولوى بلخى و گاه ملاى رومى مى خوانند و اين بدين سبب است که بلخ در آن روزگار جز و خاک ايران بوده و چون مولانا به زبان فارسى سخن مى گفت اديبان ما او را«بلخى و ايرانى» مى خوانند؛ گر چه ديگران به خاطر اينکه او و خانوادهاش از ابتدا در آناتولى اقامت داشته است و آناتولى هم ايالتى ترک بوده او را«ترک» مى خوانند و چون در گذشته آناتولى بخشى از امپراتورى روم بوده است لذا اين شاعر عارف به«رومى» هم شهرت يافته است.(6)
اما نمونه هايى از تأثير پذيرى وى از قرآن:
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا طور مست«و خر موسى صاعقا»
که آيه 143 اعراف همراه با تفسيرى در شعر خود حل کرده(صنعت تحليل):«فلما تجلى ربه للجبل جعله دکا و خر موسى صعفاً».
تا اليه يصعد اطباب الکلم صاعداً منا اليب حيث علم
هکذا تعرج و تنزل دايماً ذا فلا زلت عليه قايماً
پارسى گوييم يعنى اين کشش ز آن طرف آيد که آمد آن چشش
که اين ابيات چند آيه را در خود حل کرده است:
آيه 10 فاطر«اليه يصعد الکلم الطيب و العمل الصالح يرفعه» و آيه 4 حديد«يعلم ما يلج فى الارض و ما يخرج منها و ما ينزل من السمأ و ما يعرج فيها.»
«زين للناس» حق آراسته است ز آنچه حق آراست چون تانند رست
چون پى«يسکن اليها» ش آفريد که تواند آدم از حوا بريد؟
که متأثر از آيات زير است:
آيه«زين للناس حب الشهوات من النسأ و البنين...»(آل عمران، 3 . 14) و آيه«هو الذى خلقکم من نفس واحدْ و جعل منها زوجها ليسکن اليها»(اعراف، 7 . 189)
سعدى
مشرف الدين بن مصلح الدين عبدالله شيرازى معروف به شيخ سعدى که گاه او را مطلق«شيخ» مى خوانند از بزرگترين نويسندگان و شاعران زبان فارسى در قرن هفتم است. تاريخ تولد او را مختلف نوشتهاند از 571 تا 606 هجرى قمرى و تاريخ وفات او را 691 ذکر مى کنند؛ صاحب دو کتاب مشهور«گلستان» و«بوستان».
نمونه هايى از اشعار وى:
بوى پيراهن گمگشته خود مى شنوم گر بگويم همه گويند ضلالى است قديم
تلميح به آيات 94 و 95 سوره يوسف است که قرآن از زبان حضرت يعقوب نقل مى کند و مى فرمايد:
«انى لأجد ريح يوسف لولا أن تفندون. قالوا تالله انک لفى ضلالک القديم».
چون کنعان را طبيعت بى هنر بود پيمبر زادگى قدرش نيفزود
هنر بنماى اگر دارى نه گوهر گل از خار است و ابراهيم از آزر
که بيت اول تلميح به آيات 42 و 43 سوره هود دارد که حضرت نوح به فرزندش کنعان مى گويد: با ما در کشتى نشين و با کافران مباش و او را غرق کرد و همچنين تلميح به آيات 45 و 46 که حضرت نوح عليهالسلام خطاب مى کند به خداوند: خدايا اين پس من است و تو وعده فرموده بودى که دودمان مرا هلاک نکنى، خدا مى فرمايد: اى نوح! اين پس از دودمان تو نيست او کارهاى ناشايست انجام داد و بيت دوم نيز تلميح به آيه 74 سوره انعام دارد که مى فرمايد:
«و اذ قال ابراهيم لأبيه ازر اتتخذ اصناماً الهْ»
مرا هر آينه خاموش بودن اولىتر که جهل پيش خردمند عذر نادان است
و ما أبرى نفسى و ما ازکيها که هر چه نقل کنند از بشر در امکان است
که اقتباس از آيه 53 سوره يوسف است«و ما أبرى نفسى ان النفس لا مارْ بالسؤ الا ما رحم ربى...»
نمونه هايى از کتاب گلستان:
«جان در حمايت يک دمست و دنيا وجودى ميان دو عدم، دين به دنيا فروشان خرند، يوسف فروشند تا چه خزند.«الم اعهد اليکم يا بنى ادم أن لا تعبدوا الشيطان»(يس، 36 . 60)
(باب هشتم صفحه 183)
که نويسنده آيهاى از آيات را تضمين کلام خود کرده است.
«صياد بى روزى ماهى در دجله نگيرد و ماهى به اجل در خشک[ خشکى] نميرد»(باب هشتم صفحه 185) که تلميح است به آيه 6 سوره هود«و ما من دابْ فى الأرض الا على الله رزقها» و آيه 145 عمران«و ما کان لنفس أن تموت الاباذن الله کتاباً مؤجلاً»
«... ديدم که نصيحت نمىپذيرد و دم گرم من در آهن سر او اثر نمىکند، ترک مناصحت گرفتم و روى از مصاحبت بگردانيدم و قول حکما کار بستم که گفتهاند: بلغ ما عليک فان لم يقبلوا ما عليک...»
که ظاهراً اقتباس يا حل آيه 67 سوره مائده است«يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک» و يا تلميح است به آيه 20 آل عمران«و ان تولوا فانما عليک البلاغ».
زبان بريده بکنجى نشسته صم بکم به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم
اقتباس از دو آيه 18 و 171 بقره«صم بکم عمى فهم لا يرجعون(فهم لا يعقلون)»
حافظ
شمس الدين محمد معروف به خواجه حافظ شيرازى و ملقب به«لسان الغيب»، شاعر و غزل سراى بلند آوازه ايران در سده هشتم هجرى است«متوفاى 791 ه.ق). با بررسى ديوان اشعار وى در مى يابيم که حافظ با قرآن مأنوس و همدم بوده است تا جايى که مىگويد«هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم.»
در اينجا تعدادى از ابيات که لفظ«قرآن» در آن بکار رفته است در ذيل مى آوريم.
- حافظا دصر کنج فقر و خلوت شبهاى تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
- نديدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنى که اندر سينه دارى
- حافظا مى خور و رندى کن خوش باش ولى دام تزوير منه چون دگران قرآن را
- اين چنگ فرو برده به خون دل حافظ فکرت مگر از غيرت قرآن و خدا نيست؟
- عشقت رسد به فرياد گر خود بسان حافظ قرآن زبر بخوانى با چارده روايت
- حافظ به حق قرآن کز شيد وزرق باز آى باشد که گوى عيش در اين ميان توان زد
- ز حافظان جهان کس چون بنده جمع نکرد لطائف حکمى با نکات قرآنى
- صبح خيزى و سعادت طلبى چون حافظ هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
- زاهد ار رندى حافظ نکند فهم چه شد ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند
نمونه هاى ديگر از تأثير پذيرى:
من اگر نيکم اگر بد برو خود را باش هر کسى آن درود عاقبت کار که کشت
که تلميح است به آيات 39 نجم«و أن ليس للانسان الاماسعى» و آيه 46 فصلت«من عمل صالحاً فلنفسه و من اسأ فعليها» و آيه 38 مدثر«کل نفس بما کسبت رهينْ»
عيب رندان مکن اى زاهد پاکيزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
که تلميح به آياتى است که چند بار در قرآن تکرار شده از جمله آيه 164 انعام«... و لا تزر وازرْ وزر اخرى...»
پير ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرين بر نظر پاک خطا پوشش باد
تلميح به آيه 14 مؤمنون دارد«ثم انشأناه خلقاً آخر تبارک فتبارک الله احسن الخالقين»
نيست در دايره يک نقطه خلاف از کم و بيش که من اين دايره بى چون و چرا مى بينم
تلميح به آيه 27 ص«و ما خلقنا السمأ و الارض و ما بينهما باطلاً»و آيه 191 آل عمران«... و يتفکرون فى خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً»
با تو آن عهد که در وادى ايمن بستيم همچو موسى«ارنى» گوى به«ميقات» بريم
اقتباس از آيه 143 اعراف«و لما جأ موسى لميقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنى أنظر اليک قال لن ترانى...»
آسمان بار امانت نتوانست کشيد قرعه قال به نام من ديوانه زدند
تلميح و اشاره دارد به آيه 72 سوره احزاب«انا عرضنا الأمانْ على السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً»
شب وصلست و طى شد نامه هجر«سلام هى حتى مطلع فجر»
اقتباس از آيه 5 سوره قدر.
امثال قرآنى
بخشى از آيات قرآن کريم به صورت ضرب المثل در ميان مسلمانان رايج شده است؛ در اينجا پارهاى از آن آيات که در ميان فارسى زبانان رايج است گرد مى آوريم؛ ولى به جهت دورى از دراز نويسى، بدون شرح و توضيح مى آوريم(جز اينکه در بعضى موارد اشارهاى به کار برد آن مى کنيم) و کار برد هر يک را به خوانندگان گرامى وا مى گذاريم. در ضمن بخشى از آيات در ميان توده مردم و همين طور مبلغان و اهل قلم رايج است و برخى فقط در ميان خواص و اهل قلم. از جمله اين آيات زير:
1.«الحمدلله رب العالمين» اين آيه کاربرد متفاوت دارد و در سورههاى زير آمده است،(فاتحه، 1 . 2)، انعام، 6 . 45، يونس، 10 . 10 صافات، 37 . 182 زمر، 39 . 75 غافر، 40 . 65)
2. «صم بکم»(بقره، 2 . 18 و 171)
3.«اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم»(بقره، 44)
4.«ان البقر تشابه علينا»(بقره، 70)(در مورد بهانه جويى چون بنى اسرائيل)
5.«افتؤمنون ببعض الکتاب و تکفرون ببعض»(بقره، 85)
6.«اينما تولوا فثم وجه الله»(بقره، 115)
7.«صبغهْ الله و من احسن من الله صبغهْ»(بقره، 135)
8.«انا لله و انا اليه راجعون»(بقره، 156)(هنگام مرگ شخصى و رد پيشنهادى و...)
9.«و لا تلقوا بأيديکم الى التهلکهْ»(بقره، 195)
10.«کم من فئْه قليلْه غلبت فئهْ کثيرهْ»(بقره، 249)
11.«فبهت الذى کفر»(بقره، 258)(محکوم شدن خصم و متحير ماندن مدعى)
12.«لا يکلف الله نفساً الا وسعها»(بقره، 286)
13.«و اعتصموا بحبل الله جميعاً و لا تفرقوا»(آل عمران، 3 . 103)
14.«و شاورهم فى الأمر»(آل عمران، 159)
15.«و لو کانت فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولک»(آل عمران، 159)
16.«کل نفس ذائقهْ الموت»(آل عمران، 185)ودر چند جاى قرآن آمده)
17.«ارض الله واسعهْ»(نسأ، 4 . 97)
18.«ما على الرسول الا البلاغ»(مائده، 5 . 99)
19.«لا رطب و لا يابس الا فى کتاب مبين»(انعام، 6 . 59)
20.«الله اعلم حيث يجعل رسالته»(انعام، 124)
21.«و لا تزر وازرْه وزر اخرى»(انعام، 164)
22.«کلوا و اشربوا و لا تسرفوا»(اعراف، 7 . 31)
23.«و لا يد خلون الجنْه حتى يلج الجمل فى سم الخياط»(اعراف، 40)(محال بودن امرى)
24.«اولئک کالأنعام بل هم اضل»(اعراف، 179)
25.«فليضحکوا قليلاً و ليبکوا کثيراً»(توبه، 9 . 82)
26.«أن الظن لا يغنى من الحق شيئاً»(يونس، 10 . 36)
27.«فاستقم کما امرت»(هود، 111 . 112)
28.«و فوق کل ذى علم عليم»(يوسف، 12 . 76)
29.«ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بأنفسهم»(رعد، 13 . 11)
30.«ألا بذکر الله تطمئن القلوب»(رعد، 28)
31.«لئن شکرتم لا زيدنکم»(ابراهيم، 14 . 7)(شکر نعمت نعمتت افزون کند)
32.«و کان الانسان عجولا»(اسرأ، 17 . 11)
33.«يوم ندعوا کل اناس بامامهم»(اسرأ، 71)
34.«جأ الحق و زهق الباطل»(ديو چون بيرون رود فرشته در آيد)(اسرأ، 81)
35.«هذا فراق بينى بينک»(کهف، 18 . 78)
36.«و السلام على من ابع الهدى»(طه، 20 . 47)
37.«لو کان فيهما آلهْ الا الله لفسدتا»(انبيأ، 21 . 22)(دو خدا و دو پادشاه و دو رئيس...نشايد)
38.«خسر الدنيا و الآخرْ ذلک هو الخسران المبين»(حج، 22 . 11)
39.«ضعف الطالب و المطلوب»(حج، 73)
40.«کل حزب بمالديهم فرحون»(مؤمنون، 23 . 53)(تا سمند زمان در يورش اس کس نگويد دوغ من ترش است)
41.«نور على نور»(نور، 24 . 35)
42.«و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون»(شعرأ، 26 . 227)
43.«ان اوهن البيوت لبيت العنکبوت »(عنکبوت، 29 . 41)
44.«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون»(زمر، 39 . 9)
45.«يدالله فوق ايديهم»(فتح، 48 . 10)
46.«انما المؤمنون اخوهْ»(حجرات، 49 . 10)
47.«ان بعض الظن اثم»(حجرات، 12)
48.«ان اکرمکم عندالله اتقاکم»(حجرات، 13)
49.«و نحن اقرب اليه من حبل الوريد»(ق، 50 . 16)(دوست نزديکتر از من به من است...)
50.«ليس للانسان الا ماسعى»(نجم، 53 . 39)
51.«کل من عليها فان»(ارحمن، 55 . 26)
52.« لکيلا تأسوا على ما فاقکم و لا فرحوا بما آتاکم»(حديد، 57 . 23)
53.« لم قولون ما لا تفعلون»(صف، 61 . 2)(دو صد گفته چو نيم کردار نيست)
54.« نصر منم الله و فتح قريب»(صف، 13)
55.«و لا تمنن تستکثر»(مدثر، 74 . 6)
56.« بل الانسان على نفسه بصيرهْ»(قيامت، 75 . 14)
57.«يا ليتتنى کنت ترابا»(نبأ، 78 . 40)(در مقام افسوس و حسرت)
58.«ان مع العسر يسرا»(انشراح، 94 . 6)
59.«فمن يعمل مثقال ذرْ خيراً يره. و من يعمل مثقال ذرْ شراًيره»(زلزله، 99 . 7 و 8)
60.« لکم دينکم ولى دين»(کافرون، 109 . 6)
واژگان فارسى در قرآن
در ديدگاه صاحب نظران«علوم القرآنى» بحث است که آيا در قرآن، لغات و واژگان غير عربى و معرب وجود دارد يا نه؟ در واقع آنان بحثى را تحت عنوان«واژگان دخيل در زبان عربى» مطرح کردهاند که آيا زبان عربى از غير خودش واژگانى را وام گرفته است يا نه؟ ظاهراً اکثر محققان پذيرفتهاند که زبان عربى هم مانند ساير زبانها از اين جريان طبيعى مستثنا نيست که«واژگان دخيل» در هر زبانى يافت مى شود؛ چرا که اين پديده طبيعى در برخورد دو فرهنگ و زبان براى تفهيم و تفاهم يکديگر به وجود مى آيد؛ ولى آنچه محل اختلاف آرا واقع شده است درباره راه يافتن اين واژگان به قرآن است.
«سيوطى» در کتاب«الاتقان فى علوم القرآن» بحثى را به همين عنوان مطرح کرده و نظرات مختلفى را ذکر مى کند. وى مى گويد:
در اين باره دانشمندان نظرات گوناگونى دارند و اکثراً معتقداند که در قرآن«معرب» و دخيل و جود ندارد و سپس دليل هر کدام را به اختصار مى آورد، ولى عدهاى هم قايل اند که در قرآن چنين واژگانى هست، چون وجود چند واژه به زبان غير عربى قرآن را از راه عربى بودن، خارج نمىسازد و منافاتى با آيه«قرآناً عربياً»(يوسف، . 212) ندارد. گروهى نيز دليل مى آورند که فلسفه بودن اين واژگان در قرآن به خاطر اين است که قرآن تمامى علوم اولين و آخرين را در بر دارد و از هر چيزى خبر مى دهد و اشاره به انواع لغات و زبانها دارد تا احاطه بر هر چيزى را برساند.
عدهاى هم در جمع بين دو نظريه مى گويند: ما هر دو نظر را جمع مى کنيم؛ چوناين الفاظ ريشهاش عجمى است ولى عرب زبانها هم استعمال کردهاند(البته پس از تفسير و تبديل بر اساس قانون صرفى و نحوى خودشان) و هنگامى که قرآن نازل شد اين واژگان و حروف با کلام عرب آميخته شده بود. عدهاى هم معتقداند که اين الفاظ از باب«توارد» است؛ يعنى به طور همزمان اين واژگان در عربى و فارسى و حبشى و نبطى و غيره کار برد يکسان داشته است و يک معنى خاص اراده کردهاند.(7)